مبانى تحولپذيرى فقه در گفتوگو با آيت الله سبحانى
اشاره
براى كسانيكه با مباحث دينى از قديم الايام مانوسند، استاد جعفرسبحانى نامى آشنا است كه سالها اشتغال به تدريس و تحقيق همراه بابهرهگيرى از قدرت درك و خلاقيت، از ايشان شخصيتى صاحب نظر درمسائل گونهگون دينى ساخته است. ايشان تمامى همت و سرمايه خود رادر راه حراست از كيان معنوى جامعه اسلامى بكار گرفته و از هيچ كوششىدر اين راه دريغ نورزيده است. تربيت صدها شاگرد و دهها جلد كتاب ورساله خود گواهى صادق بر اين پويايى و تلاش نستوهانه است. در اينشماره فرصتى دست داد تا به محضر ايشان برسيم و سؤالاتى را در بابمبانى معرفتى و بعضى شبهات در زمينه فقه با ايشان در ميان بگذاريم.در اينجا ضمن سپاس از ايشان، توجه خوانندگان فرهيخته را به ماحصلاين گفتوگو جلب مىكنيم.
- ضمن تشكر از اين كه وقتخود را در اختيار ماقرار داديد، براى شروع بحث لطفا بفرماييد پيشفرضهاىفكرى، معرفتشناختى، هستىشناختى و انسانشناختى فقيهچه نقشى در استنباط احكام شرعى دارند؟
آيتالله سبحانى: هيچ فقيهى نمىتواند بدون يكسرىپيشفرضهاى مسلم، حكمى را استنباط كند، زيرا فقيه يكانسان مجزايى نيست كه بدون سوابق زندگى با پدر و مادر ومحيط آموزشى و تماس با اجتماع بتواند حكم الهى را ازكتاب و سنت استنباط كند. نه تنها ذهن فقيه خالى از پيشفرض نيستبلكهرياضيدان، فيزيكدان و شيميدان با يك رشته پيشفرضهاىمسلم دستبه كشف قوانين مىزنند. بنابراين بايد در اينسؤال قيدى را افزود و آن اينكه پيشفرضها بر دو نوعند:1- پيشفرض مشترك كه نوع دانشمندان با چنين افكارىدستبه تحقيق مىزنند و مثلا فقيه با يك رشته قواعدادبى، لغوى و اصول مسلم، استنباط مىكند كه آنها نزد همهمعتبرند. همچنين رياضيدان با پذيرفتن جدول ضربفيثاغورث يا شيميدان با پذيرفتن جدول تناوبى عناصرمندليف دستبه تحقيق مىزنند.
بنابراين هيچ محققى بدون اين نوع پيشفرضهاى مسلمنمىتواند دستبه تحقيق بزند. پس اين نوع پيشفرضهامورد بحث نيست. نكتهاى كه در مورد فقيه مىتوان مطرحكرد اينكه محيطى كه وى در آن پرورش يافته مىتواند دربرخى از افكارش اثر بگذارد. در اينجا نمونههايى رامىآوريم:
1- فقهايى كه در نقطهاى زندگى مىكنند كه آب لولهكشىدر آنجا كم و يا ناياب باشد و مردم از آب قليل بهرهمىگيرند، به خاطر مشكلات موجود، تمايل به عدم انفعالآب قليل از ملاقات متنجس دارند، در حالى كه فقيهانى كهدر شهرهاى بزرگ و بهرهمند از نعمت آب لولهكشى زندگىمىكنند و آب قليل براى آنها مطرح نيست، چه بسا با ديدنيك يا دو روايت، فتوا به انفعال آب قليل بر اثر ملاقات بامتنجس دهند و دليل مخالف هم چندان مورد نظر آنان قرارنگيرد. نتيجه اين كه گرفتاريهاى فقيه گاهى سبب چارهجويىاست. نظير اين قضيه را در مورد مسائل حج نيز مشاهدهمىكنيم: فقيهى كه از شرايط سختبرگزارى مراسم حج آگاهاست و از نزديك مسائل را مشاهده كرده، غالبا احتياطات اوكم است، برخلاف فقيهى كه از دور شاهد ماجراست واحتياطات او در حج فراوان است. از قديمالايام گفتهانداحتياج مادر اختراعات است. مسائل مربوط به بيمه وفروش امتياز و شركتهاى نوظهور يا مسائل مربوط به پيوندعضو كه مورد نياز جامعه كنونى است، فقيه را بيشتر به فكروادار كرده و حكم مسئله را استنباط مىكند، درحالى كه فقيهديروز به خاطر بىنيازى از پاسخگويى به اين مسائل چنداندر فكر جواب برنمىآمد و غالبا آنها را مردود و غيرصحيحتلقى مىكرد.
البته اين نوع زمينههاى نياز و گرفتاريهاى مختلف،درصد كمى از مسائل فقهى را تشكيل مىدهد. در مسائلديگر، اين نوع پيشفرضها يا نيازهاى مورد ابتلا وجود نداردكه باعث اختلاف در فتوا شود. مثلا احكام مبطلات روزه ونماز هيچگاه تغيير نمىكند.
از اين بيان روشن مىگردد چيزهايى كه اصولا بهاستنباط فقيه ارتباطى ندارد، بود و نبود آنها در استنباط مؤثرنيست مانند مسائل مربوط به معرفتشناسى كه در فلسفهاسلامى و در مبحث وجود ذهنى و يا در جاهاى ديگر از آنبحث مىشود. همچنين است مسائل هستىشناسى كه آيااصالت از آن وجود استيا ماهيت و مسائل مربوط بهانسانشناسى، و شناخت غرايز و رو حيات كه در افكار يكدانشمند اخلاقى اثر مىگذارند نه در طرز فكر فقيه. خلاصهبايد فقه را شناخت و مبادى آن را تعيين كرد و در اينصورت خواهيم ديد كه اين نوع معلومات در استنباط مؤثرنيست. غالبا آنچه كه در فقه مؤثر است نياز و عدم نياز استكه در صورت نخست فقيه را به چارهسازى وادار مىكند. امااين كه در نجوم، زمين محورى باشيم يا خورشيد محورى،هيئتبطلميوسى را بپذيريم يا كپرنيكى، هيچكدام از اينها،تاثيرى در استنباط احكام فقهى ندارد. بىپايهتر اينكهبگوييم تحول در يكى از علوم رياضى و فيزيك باعثتحول در علوم اعتبارى مثل فقه مىشود.
مثلا شناخت فاصله دو ستاره به صورت صحيحتر سببنمىشود كه قواعد ادبى متزلزل شود. اصولا تاثير يك علمدر علم ديگر بدون رابطه امكانپذير نيست و ميان علومتكوينى و اعتبارى رابطه تاثيرآفرين وجود ندارد. لذا ادبياتفارسى و عربى و چينى و رومى بر مبناى قواعد و پيشينهخود، محكم و استوارند در حالى كه در علم نجوم، انقلابكوپرنيكى رخ داد و نظريه بطلميوسى را بىاعتبار ساخت.
اينكه يادآور شديم كه غالب فقهاء از ابتلاء تاثيرپذيرنداختصاص به فقيه ندارد بلكه نوع بشر و نوع دانشمندان برهمين طريقند. صدسال قبل، كوچكترين گامى در معالجهسرطان برداشته نشده بود چون نادر بود، اما اكنون كه شيوعپيدا كرده دانشمندان به خاطر وجود نياز به تكاپو واداشتهشدهاند تا به داروى آن دستيابند. سابقا همه مردم ازانرژيهاى رايجبهره مىگرفتند ولى اكنون مىدانند كه درآينده با كمبود انرژى فسيلى مواجه خواهد شد، اين مسئلهسبب و انگيزه شده است كه بشر در فكر جايگزين ساختنانرژى خورشيدى و اتمى باشد.
از اين نكته نتيجه مىگيريم كه پيشفرضها دو نوعند:1- پيشفرضهاى عمومى كه در ذهن تمامى دانشمندان وجوددارد.
2- پيشفرضهاى خصوصى و خاص مانند محيط زندگىفقيه كه مىتواند در كيفيت استنباط مؤثر باشد ولى بسيارنادر است.
به هر حال ابتلاء و نياز فقيه به يكسرى مسائل سببمىشود تا فقيه تلاش بيشترى كند و راهحلى براى آنها ازكتاب و سنت پيدا كند، درحالى كه فقهاى پيشين به خاطرعدم ابتلاء، اين تلاشها را انجام ندادهاند.
- فقه در امر تشخيص و تحديد موضوع داراى چهنقش جايگاهى است؟
آيتالله سبحانى: موضوعات در فقه اسلامى بر دونوعند: گاهى خود فقه موضوع را تحديد و روشن كرده استمانند اين كه آب كر انفعالپذير نيست و همچنين است، حدروزه كه در لغت عرب به معناى مطلق امساك است و اسلامآن را از طلوع فجر تا غروب آفتاب محدود كرده است ومانند آن دو است مطاف كه خود شارع مشخص كرده است. نوع ديگر موضوعاتىاند كه حكم را روى عنوان كلىقرارداده و تشخيص مصداق و موضوع را بر عهده عرفنهاده است مانند سجده بر زمين كه هر چيزى كه عرف آن رازمين مىداند تحت عنوان زمين قرار مىگيرد، يا فقه درمبحث نجاسات، بول و خون را نجس شمرده است ولىتشخيص مصاديق آنها بر عهده عرف است. بنابراين آنجا كهخود فقه تمام خصوصيات موضوع را تحديد كرده، فقيه وعرف در نظر تحديد شارع، يكسانند، ولى آنجا كه حكم راروى كلى موضوع قرار داده، تشخيص مصاديق آن برعهدهعرف نهاده شده است و در آنجا فقيه تابع عرف مىباشد.
- در اينجا مىرسيم به سؤالى كه براى خيلىها ممكناست مطرح باشد و آن اينكه با توجه به قرائات و تهافتات آراء،حدود آزادى راى فقيه تا كجاست؟ آيا راى فقيه مىتواند حريمضرورى دين يا ضرورى فقه را مخدوش كند؟
آيتالله سبحانى: كار فقيه، حكمسازى نيست. كار فقيهكشف حكم الهى از كتاب و سنت است. ما بايد بين مخترعو كاشف فرق بگذاريم. مخترع از خود مايه مىگذارد و غيرموجود را موجود مىكند در حالى كه كاشف چيزى را كهقبلا وجود داشته، اما روى آن پرده افتاده بوده، كشف و ظاهرمىكند. كار نيوتن كشف يك حقيقت واقعى بود كه بشر از آنآگاه نبود; يعنى كشف قانون جاذبه كه دو جسم بر همديگربه نسبت مجذور فاصله نيرو وارد مىكنند. در حالى كه كاربرادران رايت تحقق بخشيدن به ماشينى بود كه هيچ نوعسابقهاى نداشت و آنها ضمن الگوبردارى از طبيعتبهضميمه يكسرى قوانين فيزيكى توانستند چيز جديدى بهنام هواپيما را به وجود آورند. البته هر چيز تازهاى نيازمنداستمداد از دانشهاى پيشين و الگوپذيرى از آنها است. كارفقيه از قبيل نوع اول است نه نوع دوم. بنابراين همه فقهاء،خادمان وحى بودهاند و كوشش مىكنند حكم الهى را آنطوركه ستبدست آورند. پيامهاى الهى كه در اختيار فقيه قرارمىگيرد به صورتهاى مختلفى است: 1- ضروريات دين
2- ضروريات فقه
لازم است در مورد اين دو اصطلاح توضيحى داده شود.مثلا نماز از ضروريات دين است. در حالى كه تعلق زكات برجو و گندم از ضروريات فقه است. چنين مسائلى كه اتفاقمسلمانان و آيات قطعى و روايات متواتر يا محفوف بهقرينه وجود دارد و فقيهان جهان اسلام در طول قرنها درمورد آنها يك راى و نظر داشتهاند، قابل كثرت قرائاتنيست و يك قرائتبيشتر ندارند. اصلا نبايد در آنجا به فكرتجديدنظر افتاد. همچنين امورى كه جزء ضرورى دين و فقهنبوده، بلكه از مسائل نظرىاند و تقريبا نود درصد اينمسائل، از ادله كافى برخوردارند، در آنها نيز طبعا زمينهقرائات مختلف وجود ندارد.
ولى مسائلى كه از اين حالات بيرون بوده و دلايل آنها ازنظر روشنى به اين پايه نمىرسد، در اين موارد اختلاففقهاء مربوط به تعدد قرائت نيستبلكه مربوط به كشفقرائن از داخل و خارج است كه حكم را روشن مىكند.همچنين احيانا مربوط به كيفيت استظهار و فهم فقيه ازروايت است، همان گونه كه افراد در فهم يك قانون از قوانينمدنى يا قانون اساسى اختلاف نظر پيدا مىكنند و ممكناست كسى آن را اختلاف قرائتبنامد. اين مطلب بدين معنانيست كه نوع فقه ما تزلزل دارد. زيرا قسمت اعظم فقه در سهبخش نخستخلاصه مىشود و خصوصا در بخش سوم.آرى قسمى از مسائل نيز به صورت قسم چهارمند كه مايه وزمينه اختلاف فتوا است. البته غالبا لب فتاوا يكى استولى يك فقيه كمجرات، زياد احتياط مىكند و ديگرى كهجرات بيشترى دارد احتياط كمتر.
آنچه امروز بر سر زبانها افتاده كه فقه اسلامى قرائاتمختلفى دارد سخن شخص ناآگاه از فقه است كه نه فقه راشناخته و نه از مبانى آن آگاه است.
تيم كه بفرماييد حكم و حد ثابت و متغير درفقه كدام است؟
آيتالله سبحانى: از زمانهاى ديرينه احكام اسلام را بر دونوع تقسيم كردهاند: 1- احكام و قوانين، كه كوچكترين تغييرى از نظر حكمالهى پيدا نمىكنند.
2- مقررات، در حالى كه حكم شرعى هستند ولى تابعشرايط خاصى هستند كه با دگرگونى شرايط حكم عوضمىشوند.
احكام ثابت مانند وجوب نماز و روزه يا دفاع از كشوراست كه از نظر حكم كلى عوض نمىشود (اينكه مىگوئيماز نظر حكم كلى عوض نمىشود، براى اين است كه روىيك رشته عناوين ثانوى حكم فعليتخود را از دستمىدهد مثلا مكلف بيمار مىشود و موفق به روزه نمىگردد.اين نوع تغيير، موردى است و الا حكم كلى هيچگاهتعييرپذير نيست.)
مقررات آن رشته آموزهاى الهى هستند كه لباسى بر تناحكام واقعيه به شمار مىآيند. اين لباس تقدس ندارد بلكهبرمبناى شرايط عوض مىشود مثلا وجوب دفاع از حريموطن اسلامى و جان و مال، از قوانين ثابت اسلامى استولى روزگارى براى اين كار اسب و تير و كمان لازم بود. قرآندر اين باره مىفرمايد «و اعدولهم مااستطعتم من قوه و منرباط الخيل» در اين آيه روى اسب انگشت مىنهد ولى جنبهمقرراتى دارد چون در آن زمان اسب وسيله پيمودن راهها وهجوم بر دشمن بود ولى امروز در پرتو صنايع، وسايلىاختراع شده است كه لزومى ندارد دديگر از اسب استفادهكنيم و از اين صنايع بهره نگيريم زيرا كيفيت دفاع حكم ثابتىندارد بلكه احكام آن متغير است. البته اين تغيير نيز درچهارچوب قوانين كلى الهى است مثلا در دفاع از خودنمىتوانيم آب دشمن را مسموم كنيم يا پيرمردان وسالمندان را بكشيم يا درختان را آتش بزنيم.
اصل نخست در رابطه كشور اسلامى با كشورهاىغيراسلامى، حفظ مصالح است و هيچگاه دگرگونىنمىپذيرد ولى ابزار اجراى اين اصل كلى گاهى در ارتباطگسترش با ديگران است، گاهى در كاهش رابطه و گاهى درقطع رابطه. هيچگاه اسلام در رابطه مسلمانان با كافران غير ازيك اصل كه همان حفظ مصالح و استقرار مسلمين است،اصل ثابت ديگرى ندارد ولى امورى كه ابزار پياده شدن ايناصل ثابتند طبق شرايط دگرگون مىشوند.
رمز خاتميت اسلام نيز همين است. آن اصول كلى كهمطابق با فطرت انسان و مصالح جامعه است جزء قوانين بهشمار مىآيند و دگرگونى در حكم كلى راه ندارد ولى كيفيتاجراى آن كه جنبه مقرراتى دارد با شرايط فرهنگى واقتصادى زمان پيوسته و گره خورده است.
- در اينجا نكتهاى به نظر مىرسد كه بالاخره راهشناخت احكام و قوانين از مقررات چيست؟
آيتالله سبحانى: راه شناخت آنها به وسيله فقها وكارشناسان شريعت كه بر اساس آيات قران و احكام، قوانينرا از مقررات جدا مىسازند و ميزان و معيار آن را بيان كرديممشخص مىشود. همچنين مىتوان آنها را از راههاى زير نيزبه دست آورد. 1- حكم مطابق آفرينش انسان از احكام ثابت درشريعت اسلام است و چون آفرينش انسان دگرگونىنمىپذيرد بنابراين حكم خدا هم دگرگونى نمىپذيرد از قبيللزوم ازدواج و پرهيز از رهبانيت.
2- چيزهايى كه ذاتا حسن و قبح دارند; يعنى فرد اگر ازهمه جا چشم پوشى كند و نفس عمل را تحت مطالعه قراردهد به زيبايى يا زشتى آن حكم مىكند مثل حسن عدل، وحسن وفا به ميثاق، و يا حسن پاسخ نيكى به نيكى و قبحظلم و زشتى پيمانشكنى يا پاسخ نيكى به بدى.
3- چيزهايى كه همراه با مصلحت و مفسده عمومىاست مانند خمر و ميسر كه مسلما مفسده عمومى دارد ومانند داد و ستد عادلانه كه مصلحت عمومى دارد.
ولى مقررات چيزى است كه در آنها هيچيك از اينملاكها نيست و اسلام هم در آن پافشارى ندارد. در حالى كهمقررات ناپايدارند و بر يك شيوه نيستند ولى تحتيكرشته قوانين كلى الهى تغيير و تبادل مىپذيرند، مثلا اصلمسكن جزء قوانين اسلام محسوب مىشود اما كيفيت آنمربوط به شرايط زمان و مكان است ولى در عين حال همينكيفيت نيز بايد در چارچوب قواعد كلى، تغيير بپذيرد. مثلاخانهسازى به شكلى باشد كه ايجاد مزاحمتبراى همسايهنكند.
- بعضى معتقدند انسانها مىتوانند طبق مصالح ومفاسدى كه خود تشخيص مىدهند زندگى كنند و ديگر نيازىبه دين ندارند. نظر حضرتعالى در اين باره چيست؟
آيتالله سبحانى: اينكه گاهى گفته مىشود ما خودمصالح و مفاسد را تشخيص مىدهيم و بنابراين لزومىندارد از احكام دين در اين موارد پيروى كنيم، انديشه خامىبيش نيست و پاسخ آن روشن است. اولا بشر قرنهاست كه بامصلحان و داعيان توحيد روبروست ولى هنوز اين بشر بندهگاو و سنگ و مجسمههاست. مفسده اينها در عين حال كهروشن است ولى بشر دست از تقليد از آباء و اجداد خودبرنمىدارد. اگر بنا است علم جايگزين وحى شود، پس دراين مورد نشده است. و هنوز بتپرستى بر دو ميليارد بشرروى زمين حكومت مىكند. ثانيا قسمت اعظم ملاكاتدين، در ابتدا براى بشر مخفى بوده و اكنون بخشى از آن ازطريق تجربه روشن شده است. ضررهاى خوردن گوشتميته و خوك مدتى است كه معلوم شده در حالى كه قبلابراى انسان مخفى بود. اگر بنا بود قوانين اسلام به خاطراينكه مصالح را درك مىكنيم كنار گذاشته شود مىبايستبشر در اين چهارده قرن پيوسته در مفسده دست و پا بزند.ثالثا آگاهى بشر از مصالح و مفاسد بسيار كوتاه و كمرنگاست. بشر از درياى ناآگاهى فقط دو كيلومتر آن را روشنكرده و با گذشت هر روز بيشتر به جهل خود پى مىبرد وممكن است تا روز رستاخيز مصالح و مفاسد بسيارى ازاحكام روشن نشود. بسيار نادانى است كه انسان ادعا كندعقل بشر مىتواند جايگزين وحى شود. از اينشتين پس ازكشف تئورى نسبيتسئوال كردند كه نسبت معلومات تو بهمجهولات چقدر است، او در كنار پلكان كتابخانه خودايستاده بود و گفت نسبت معلومات به مجهولات بساننسبت اين نردبان با عالم بالاست; يعنى از نردبان علم چندپله بيشتر نرفتهام. - اينكه مىگويند دين با عقلانيتبايد جمع شود نظرحضرتعالى در اين باره چيست؟
آيتالله سبحانى: اينكه مىگويند دين بايد عقلانى باشدمقصود اين نيست كه بشر با عقل كوچك خود رموز وملاكات همه اصول و فروع را درك كند، بلكه دين نبايد باخود مخالف باشد. به تعبير ديگر بايد ميان عقل و وحى ياميان علم و وحى تعارضى نباشد اما اين كه حتما چشماندازعقل به اندازه چشمانداز وحى باشد خيال خامى است. دركنكردن فرد با عقلانى بودن دين منافاتى ندارد،زيرا درموردى كه خرد درك مىكند، بايد كوچكترين تعارض ميانخرد و وحى نباشد. - امروزه مسئلهاى تحت عنوان پيروى از عقل جمعىمطرح است. نظر حضرتعالى در اين باره چيست؟
آيتالله سبحانى: پيروى از عقل جمعى انديشه تازهاىنيست. اين همان حسن و قبح عرفى در مقابل حسن و قبحعقلى است. گاهى عرف يك رشته آداب و رسومى درزندگى تصويب مىكند كه تخلف از آنها را نشانه بىفرهنگىو به كارگيرى آنها را نشان كمال مىداند. مسلما اسلام باچنين حسن و قبح عرفى مخالفتى ندارد و دستبشر را درآداب و رسوم زندگى باز گذاشته تا به هر شكلى مىخواهدزندگى را اداره كند ولى يك شرط دارد كه مخالف تشريعالهى نباشد. با يك مثال اين مسئله را روشنتر مىكنيم. سابقا عروسيها در خانههاى شخصى صورت مىگرفتو تعداد مهمانان از صد نفر تجاوز نمىكرد ولى اكنون غالبامراسمها را در تالارهاى عمومى برگزار مىكنند. اسلام دستزوجين را در هر دو صورت باز نهاده اما مشروط به اينكههيچكدام مرتكب خلاف شرع نشوند مثلا اختلاط زن و مردآن هم به صورت غيرصحيح يا پذيرايى زنان از مردان ومردان از زنان به صورت حرام. امروز در غرب يكى ازتشريفات، پذيرايى از مهمان با شراب است و اگر بر سر ميزمشروبى نباشد نوعى اهانت تلقى مىشود. گاهى تعدد نوعشراب نشانه تكريم بيشتر است ولى چون چنين امر عرفىدر نزد شارع قبيح است، مسلما ارزشى ندارد.
همچنين عقل جمعى گاهى در مشاوره خلاصه مىشود.مسلما مشاوره يك نوع محك زدن عقول به يكديگر استمشروط براينكه مشاور به شروط مشاور عمل كند. نظير اينمسئله را در انتخابات مجلس و يا رياست جمهورى مشاهدهمىكنيم. اصولا پشتوانه مجلس و رياست جمهورى آراىمردم است و مردم در گزينش افراد كمال آزادى را دارند ولىدر عينحال اين گزينش پيرو معيارهايى مىباشد كه قبلاوحى تعيين كرده و به خاطر اينكه اين نوع حكومت آميزهاىاز الهى و مردمى است نام آن جمهورى اسلامى است; يعنىدر عين احترام به آراى ملتبايد فعاليتها در چارچوبقوانين اسلامى انجام بگيرد.
براى تقريب ذهن يادآور مىشويم: گاهى براىمؤسسات آييننامههايى تنظيم مىشود و بعدا مطابق آنآييننامه انتخابات و فعاليتها انجام مىگيرد. تمام افراد دراظهارنظر و گزينش، آزادى دارند ولى در چارچوب آنآييننامهاى كه خودشان تصويب كردهاند. در موضوع موردبحث، ما بايد در چارچوب قوانين الهى عمل كنيم و ما همبه عنوان مسلمان به آن ملتزم هستيم.
- بحث مصلحتگرايى و عرفىسازى از مباحث ومسائل مهم فقهى است، حال به نظر جنابعالى مصلحتگرايى وعرفىسازى چه جايگاهى در فقه دارد؟
آيتالله سبحانى: مسئله مصلحتگرايى را از عرفىسازىفقه بايد جدا كرد. اينها دو جايگاه مختلف دارند كه دربارههريك جداگانه بحث مىكنيم. درباره مسئله نخست كه همانمصلحتباشد يادآور مىشويم آيات قرآن و روايات وحكم خرد بر اين است كه احكام الهى در گرو يك رشتهمصالح و مفاسد كلى قرار دارند. حتى قرآن در برخى از مواردبه مصلحتحكم كه ملاك هم به آن مىگويند، اشاره مىكندمثلا در تحريم قمار و شراب مىفرمايد: «انما يريدالشيطان انيوقع بينكم العدواة و البغضاء فىالخمر والميسر» مائده / 9 «شيطانمىخواهد از طريق دعوت به قمار و ميگسارى آتشعداوت را بين شما روشن كند». بنابراين چون استعمال ايندو چيز داراى چنين مفسدهاى است تحريم شده است. فقطدر ميان مسلمين اشاعره نافى چنين اصلى مىباشند، ولىفقيهان اهل سنت كه اكثر آنها نيز اشعرى هستند در اين اصلبا امام مذهب موافق نبوده و باب مصالح عامه را يكى ازابواب اصول فقه مىدانند. نكته ديگر اينكه مصلحتبر دو نوع است: 1- گاهىمصلحت نوعى و كلى است كه همه خردها و عقلها آن رادرك مىكند. اگر در اين مورد در اسلام حكمى نباشدمىتوان برمبناى حكم خرد، حكم شرع را كشف كرد، مانندلزوم اقامه حكومت كه حتى اگر هم حكمى بر اقامهحكومت در اسلام نباشد (كه در واقع چنين نيست) از وجودچنين مصلحت عمومى ملزمه، مىتوان وجوب شرعىاقامه حكومت را بدست آورد و يا حرمت مواد مخدر كهامروز متاسفانه در حال گسترش است و تن و روان جوانان رانابود مىكند و مسلما عقل استعمال آن را نادرستشمرده واز آنجا مىشود حكم شرع را كشف كرد.
2- مفاسد و مصالحى كه فقيه با يك رشته محاسبات آنرا كشف مىكند، درحالى كه نظر او جهانى و عمومى نيست.يك چنين مصالحى را در اصول فقه «مصالح مرسله»مىنامند. فقهاى اهل سنت چنين مصالحى را كه مورد دركو فهم يك يا دو فقيه است كاشف از حكم شرعى مىدانند،درحالى كه در حكم شيعى چنين نيست زيرا عقل بشرناتوانتر از آن است كه بتواند ملاكات و مناطات احكام رابدست آورد. عمل به چنين مصالحى مورد نكوهش قرارگرفته است. در اينجا يك مسئله ديگر هم هست كه در افقىبرتر از مصالح قرار گرفته و آن درك حسن و قبح افعال است.اگر خرد به مجرد بررسى يك عمل با قطع نظر از خصوصيتفاعل، حسن و قبح، زشتى و زيبايى آن را درك كند اين نوعادراك عقلى، مسلما كاشف از حكم شرعى است و به اين،قانون ملازمه مىگويند.
از اين بيان سه مطلب به دست مىآيد.
الف - مصالح عمومى كه نوع عقول بر مصلحت ومفسده فعل اذعان مىكنند.
ب - مصالح و مفاسدى كه فقيه خاصى درك مىكند وپايه استنباط قرار مىدهد.
ج - حسن و قبح عقلى كه كشف از حسن و قبح شرعىاست.
استنباطى كه بر قاعده اول و سوم استوار باشد حجتاست اما دومى حجت نيست. تا اينجا مسئله صلحتبهصورت فشرده بيان شده و اما بخش دوم سؤال كه عرفىكردن فقه چگونه است. اصولا در اصول فقه مسئلهاى تحتعنوان «العرف و السيره» است، حتى ما هم در كتاب«الموجز» بابى تحت عنوان «السيره و العرف» مطرح كردهايمولى بايد جايگاه آن را مشخص كنيم.
در تحديد عناوينى كه موضوع احكامند بايد به عرفمراجعه كرد. مثلا در شرع مقدس، بيع و اجاره حلال استاما ربا و خدعه، حرام در تشخيص ماهيتبيع و اجاره و ياربا و خدعه بايد به عرف مراجعه كرد زيرا پيش از آمدنشارع، اين الفاظ در ميان عرب مورد استعمال بوده ومخاطبان از اين الفاظ معانى مشخصى را درك مىكردند واسلام همين عناوين را با همين درك عرفى، موضوع حكمقرارداده است. بنابراين داورى آنان در باب حدود مفاهيمحجت است.
مثلا اگر در تحديد مفهومى مانند مفهوم غبن يا عيب درمبيع با اجمال مواجه شديم، در حد و تعريف اينها بايد بهعرف مراجعه كرد. مثلا اگر كسى در يك معامله 10 ميليونتومانى، كالا را يكصد هزار تومان گرانتر خريد عرفا به آنغبن نمىگويند و همين طور است عيب در مبيع. خلاصهحد و حدود مفاهيم را بايد از عرف گرفت.
در تشخيص مصاديق، عرف براى ما مرجع است. اسلامموضوعاتى را مانند «وطن»، «معدن»، «حرز» در سرقتها، ارض موات، موضوع حكم قرارداده است، لذا در شناسايىمصاديق آنها، بايد به عرف مراجعه كرد.
حتى سيرههاى رايج ميان برخى از اقوام، معيار قضاوتداورى قرار مىگيرد. مثلا اين كه اگر كسى ماشينى را فروختآيا وسايل يدكى آن هم جزء مبيع استيا نه، تابع عرفمحل است.
يا فرض كنيم اگر زن و شوهر در پرداخت مهريه اختلافپيدا كنند و مرد بگويد به هنگام عقد همه را پرداختم درحالى كه زن خلاف آن را ادعا مىكند، در اينجا بايد عرفمحل را مقياس قرار داد. اگر عرف محل اين طور است كهمادامى كه همه يا بخشى از مهريه را نگيرند عروسى صورتنمىگيرد، قول مرد مقدم است.
بنابراين عرف در چنين مواردى حجت است، ولى عرفىكردن فقه يك معنى ديگرى، دارد كه با حقيقت تشريع الهىسازگار نيست و آن اينكه پا به پاى عرف، در تشريع احكامپيش برويم. آنچه عرف مىپسندد معيار حكم قرارداده وآنچه نمىپسندد تحريم كنيم. عرفى كردن فقه يه اين معناتعطيل احكام الهى و جايگرين كردن تشريع بشرى به جاىتشريع الهى است.
مسلما هيچ كشورى در جهان امروز بىنياز از مجلسشورا نيست ولى مجلس شورا در حكومت اسلامى بايدكارش برنامهريزى در شعاع احكام كلى الهى باشد نه تشريعحكم و تصويب قانون در عرض قانون الهى.
- گاهى تصور مىشود معنى عرفى كردن فقه اين استكه امام عنصر مصلحت را همراه ولايتبه رسميتشناخت، فرمود حفظ نظام از اوجب واجبات است; يعنى براى رعايتمصالح آن مىتوان هر تحولى را در دستگاه شريعتپذيرا شد.مضافا اين كه مجمع تشخيص مصلحت كه در آن مصالح ملىبدون هيچ قيد و بندى توسط عرف عقلاء قوم تعيين مىشود،شكل عملى و نهادينه دخالت عنصر عرف در سازوكار دولتاست كه داراى تاثيرات بنيادى است. ولى فقيه، نسبتبهدستگاه فقه داراى ولايت مطلقه است، يعنى داراى كليهشئونات پيامبر و ائمه معصومين در امر تقنين و تشريع است واساسا خود به حكم تشكيل مجمع تشخيص مصلحت مصدرجعل و تشريع است و دستگاه فقه شيعه بايد به عنوان يكى ازمنابع و ادله فقهى در كنار اربعه به رسميتبشناسد.
آيتالله سبحانى: اين سخن، يك رشته برداشتهاىنادرست هم از ولايت فقيه است و هم از مدخليت عنصرمصلحت در آن و هم انديشه نسبتشارعيتبه فقيه. در اينجا سه نكته را يادآور مىشويم:
1- ولايت فقيه به معناى سرپرستى فقيه نسبتبهجامعه اسلامى است و چنين سرپرستىاى در چارچوبكتاب و سنت و عقل و اجماع صورت مىپذيرد. و درحقيقت ولىفقيه اجراكننده مضامين ادله ياد شده است البتهبا ملاحظه الاهم فالاهم. اين چه ارتباطى با عرفى بودن فقهدارد؟
2- وارد كردن عنصر مصلحت در نظام و تاسيس مجمعتشخيص مصلحتيك مسئله فوق برنامه است نه در متنبرنامه. به اصطلاح در طول تشريع اوليه است نه در عرضآن و چنين مجمعى براى ضرورت تاسيس مىشود و با رفعضرورت، موضوعى براى آن نمىماند.
معنى وارد كردن مصلحت در تشريع اين است كه اگرروزى اجراى احكام با مشكلى روبرو شد، فقيه با كارشناسىگروه مجمع اهم را از غير اهم باز شناسد و به اجراى آنبپردازد و اين ارتباط با عرفى بودن فقه ندارد بلكه مقدمشمردن ملاك حكمى بر ملاك حكمى ديگر است.
3- تشريع و مقام شارعيت از آن خداستحتى پيامبر وامام معصوم نيز مشرع نبوده و جاعل احكام نمىباشند تاچه رسد به ولىفقيه كه در رتبه فروتر قرار دارد. وظيفه پيامبرو امام بيان تشريعات الهى است نه جعل شريعت.
قرآن حكم الهى را به دو نوع تقسيم مىكند: حكم الهى وحكم جاهليت. آنچه خدا تشريع كند حكم الهى است و هرآنچه غير آن استحكم جاهلى مىباشد چنانچه مىفرمايد:
«افحكمالجاهليه يبغون و من احسن منالله حكما لقوم يوقنون»(مائده / 50)
و اگر در برخى از روايات تشريع رسول خدا پذيرفتهشده به خاطر اين است كه رسول خدا از ملاك واقعى حكمآگاه بوده و حكم شرعى را كشف كرده است. در روايت واردشده است:
«ان الله حرم الخمر و حرم رسولالله كل مسكر»: خدا تنها شرابحرام كرده ولى پيامبر هر مستكنندهاى را.
ولايت فقيه حكم ولايى دارد و معنى آن اين است كه بهخاطر رفع ضرورتها و تنگناها حكمى را بر حكمى مقدمداشته و رفع ضرورت مىكند نه اينكه حكمى را تشريع كردهو به مقام شارعى نائل آمده باشد.
معنى ولايت مطلقه اين است كه ولايت او محدود بهزمان و حد خاصى نيست و همه مشكلات را در پرتو قوانينكلى الهى حل و برطرف مىكند نه اينكه در آن مورد حكمىرا جعل مىكند و در عرض خدا و پيامبر خود شارع مىشود.
بنابراين از مجموع سخنان فوق نتيجه مىگيريم كه ادارهنظامى اسلامى بر اساس ولايت فقيه دست كشيدن ازقداست احكام الهى نيست.
- اگر مناط و علتحكم كشف شود آيا از برخىظواهر شريعت مىتوان چشم پوشيد؟
آيتالله سبحانى: اگر مناط واقعى به وسيله خود شرعكشف شود مسلما تابع آن مناط خواهد بود مثلا اسلاممىفرمايد شراب نخوريد، چرا؟ چون مست كننده و زايلكننده عقل است. مسلما ما در اينجا حكم شرع را توسعهمىدهيم و هر چيز مست كننده و زايل كننده عقل را تحريممىكنيم. اين چشمپوشى از ظواهر يستبلكه نوعى توسعهحكم ظاهر است، آن هم به دلالت و راهنمايى خود شارع،زيرا او با ذكر علت و مناط حكم، ما را به گسترش حكمهدايت كرده است. فرض كنيد پدرى به پسرش مىگويد اين غذا را مخورچون مسموم است پس او از اين ظاهر، دو حكم ديگر را نيزمىفهمد و آن اينكه هر غذاى مسمومى را نخورد و ديگراينكه هر چيزى مسموم را ولو غذا نباشد، نبايد بخورد.
فرض كنيد اسلام مىگويد هنگامى كه پدر و مادر به شمانهيب مىزنند، در مقابل آنها اف نگوييد. ما از اين جملهمعناى وسيعترى مىفهميم; يعنى اين كه تحريم اف بهخاطر دل آزردن پدر و مادر است و بنابراين نتيجه مىگيريمكه به هيچ طريقى نبايد دل آنان را آزرد، اين نوع توسعهها بهراهنمايى شرع صورت مىگيرد و به معناى ناديده گرفتنظواهر نيستبلكه توسعه حكم الهى است، آن هم بهراهنمايى شرع و عقل قاطع. ولى اين در صورتى است كهمناط به صورت واضح مانند آن دو مثال كشف شود. امااستخراج مناط با يك رشته محاسبات غيرقطعى و در نتيجهچشمپوشى از ظواهر، نوعى افتراء به شرع است. مثلاعارفى بگويد قرآن عبادت را تا حدوث يقين از ما خواستهاستوفرمودهاست: «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين».(حجر/ 99)«پروردگارت را بپرست تا لحظهاى يقين رخ دهد». اكنون كهمن به مرحله يقين رسيدم عبادت از من ساقط است. اين نوعمناطگيرى نوعى افترا به شرع است: «انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بآيات الله» (نحل / 105) آن گروه به خدا افتراءمىبندند «به آيات الهى ايمان ندارند» زيرا مقصود از «يقين»در آيه به معنى مرگ استبه گواه آيه ديگر: «و كنا نكذب بيومالدين حتى اتانااليقين» (مدثر / 47-48)، روز جزاء را تكذيبكرديم تا براى يقين آمد.
همانگونه كه در مسئله عمل به مصالح يادآور شديم،عقل بشر كوتاهتر از آن است كه مناطات احكام را بدستآورد و در پرتو اين مناطات مسنبطه از ظواهر شريعت دستبردارد.
يكى از مراتب ايمان، تسليم در مقابل وحى است وخود اين تسليم كمال آفرين است. قرآن مجيد مىفرمايد:«فلا و ربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهمحرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» (نساء 64).
به خدا سوگند در جرگه مومنان وارد نمىشوند مگراينكه در اختلاف، ترا حكم قرار دهند و از داورى تو درخويشتن احساس حرج نكنند و فرمان ترا بپذيرند.
كسانى كه بخواهند با تشخيص ملاكات، تصرف درظواهر كنند خود را آماده محو شريعت كردهاند. مثلا اينحكم كه وضو و غسل از مسلمانانى كه در شبانه روز بهنظافتخود التزام دارند ساقط مىشود، يا نماز و روزه از آنكسانى است كه به آن رتبه از ياد خدا نرسيدهاند ولى كسانىكه پيوسته به ياد خدايند نيازى به نماز نخواهند داشت، ايننوع صلاحانديشى يك نوع راهزنى است كه از طريق آنشريعت از صحنه زندگى محو مىشود.
- جنابعالى به عنوان شخصيتى كه سالها است درحوزه تدريس و تحقيق مىفرماييد درباره آسيبشناسى فقهكنونى چه نظرى داريد؟
آيتالله سبحانى: اگر فقه، كه همان احكام الهى است، ازكتاب و سنت استخراج شود كوچكترين آسيبى نخواهدداشت. آسيب فقه در اين است كه از مجراى صحيح تحصيلنشود. مثلا به جاى رجوع به ادله قطعى مانند كتاب و سنتو اجماع و عقل به معيارهاى ظنى و گمانى پناه ببريم و فقهاسلامى را استخراج كنيم. مسلما چنين فقهى خالى از آسيبنخواهد بود زيرا چيزى كه جنبه گمان دارد كاشف از واقعنبوده و ما را در جريان حكم الهى قرار نخواهد داد. در اينجا، آسيب ديگرى بر فقه متصور است و آن اينكهفقه از جنبه عملى بيرون آمده و جنبه ذهنى و تمرينى پيداكند. در فقه اسلامى گاهى مسائلى وجود دارد كه شايد درطول يك قرن، يك بار هم اتفاق نيافتد. تحقيق در اينمسائل هر چند ورزش فكرى است ولى چون تماسى بازندگى انسان ندارد، صرف دقت در اين مسائل، فقه را ازحالتحياتى و پويايى وارد جهان ذهنى و فكرى مىكند.مثلا مسائل مربوط به برده كه از آن به نام اماء و عبيد ناممىبرند، مسلما در قرون گذشته اين مسائل كاربرد داشته ومورد نياز بوده ولى الان مصداقى در خارج ندارد.
آسيب سوم فقه اين است كه جريانهاى موجود را كه دربازار مسلمين استبر قواعد اسلام تطبيق داده شود و به آنهارنگ حليتبدهيم. شكى نيست كه الان در بازار مسئلهاى بهنام فروش چك و سفته و امثال آن وجود دارد. اگر فقيه باتجرد ذهنى به استنباط احكام آنها بپردازد بسيار مطلوبخواهد بود ولى هرگاه نتيجه استنباط منفى شد، اگر بخواهداز طريق حيل شرعى نظر مثبتبدهد، فقه آسيب خواهدديد.
فقيه بايد مسائل را فىنفسه مطالعه كند تا بتواند بدونپيشداورى، از قواعد كلى حكم آنها را استنباط كند، خواه باعمل مردم مطابق باشد يا نه.
آسيب چهارم اين است كه خود مسئله را با ماهيتواقعى آن مطالعه نكند و از طريق عناوين ثانويه و يا عناوينديگر حكم آن را صادر نمايد. مثلا فقيه بايد حكم واقعىبيمه را استنباط كند نه اينكه با تحميل، يكى از عناوين رايجدر فقه را بر آن تطبيق كند. يك چنين استنباطى ارزشىواقعى نخواهد داشت.
امروز در جهان شركتهاى مختلفى پيدا شدهاند كه درگذشته وجود نداشته، مانند شركت تضامنى يا نسبى و سايرشركتها. فقيهى كه مىخواهد حكم اينها را از كتاب و سنتاستخراج كند بايد ماهيت اينها را مطالعه كند و براساسقواعد كلى نظر دهد، نه اينكه از ماهيت واقعى صرفنظر كندو آنها را تحتيكى از عناوين موجود در فقه، وارد سازد.
آسيب پنجم اين است كه در كتاب و سنت دقت لازم بهعمل نيايد. چه بسا در آيات قرآن يك رشته دلايلى بر يكرشته از احكام وجود دارد كه همواره فقهاء از آن غافلبودهاند. اين نوع استنباطها در سخنان ائمه اطهار وجود دارد.اين خود نوعى قرآنشناسى لازم دارد تا در سايه آيات قرآنقسمتى از احكام كه به نظر مىرسد منصوص نيستند روشنشود.
- ضمن تشكر مجدد از جنابعالى به خاطر حضور دراين گفتوگو، در پايان اگر مطالب خاصى داريد بيانبفرماييد؟
آيتالله سبحانى: پيام كلى اين است كه همانطور كه هردانشى براى خود كارشناسى دارد و هرگز اجازه نمىدهند كهغير كارشناس درباره موضوعات آن هم اظهار نظر كند،مسائل دينى نيز اعم از عقيده و ريعتبراى خودكارشناسى دارد و نمىتوان قول فردى كه در اين علمتخصص كافى ندارد را حجت دانست و اظهارنظر او راپذيرفت. امروزه عالم فيزيك در مسائل شيمى اظهارنظرنمىكند و بالعكس، ولى متاسفانه كسانى كه كارشان علومتجربى و آزمايشگاهى است در مسائل فلسفى و كلامى وفقهى اظهار نظر مىكنند و آنهم اظهارنظر كارشناسانه! اينروزها بسيارى از مطبوعات كشور تحت عنوان آزادى، حريملازم را شكسته و در هر امر دينى، فلسفى و كلامى اظهارنظرمىكنند و سرانجام مايههاى دينى را تضعيف مىكنند. اگرواقعا نظر به حقيقتيابى است، مطالب خود را به صورتسؤال در بولتنهاى مخصوص مطرح كنند و از حكيمانواقعى اسلام و فقهاى ارجمند پاسخ بخواهند، آنگاه هر دو رامنتشر كنند. گمان مىكنم بسيارى از مقالات جنبه سياسىداشته و انگيزههاى غيردينى سبب مىشود كه برخىروزنامهنگاران از وظيفه اصلى خود بيرون بروند.